هوس وداع بهار خیال امکان از بیدل دهلوی غزل 1762

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

هوس وداع بهار خیال امکان باش

1 هوس وداع بهار خیال امکان باش چو رنگ رفته به‌باغ دگر گل‌افشان باش

2 کناره‌جویی ازین بحر عافیت دارد وداع مجلسیان‌کن ز دور گردان باش

3 گرفتم اینکه به جایی نمی‌رسد کوشش چو شوق ننگ فسردن مکش پر افشان باش

4 بقدر بی‌سر و پاپی‌ست اوج همتها به باد ده‌ کف خاک خود و سلیمان باش

5 نظاره‌ها همه صرف خیال خودبینی است به‌دهر دیدهٔ بیناکجاست عریان باش

6 اگر گدا ز دلی نیست دیده‌ای بفشار محیط اگر نتوان بود ابر نیسان باش

7 سراسر چمن دهر نرگسستان است تو نیز آینه‌ای بر تراش و حیران باش

8 به دام حرص چو گشتی اسیر رفتن نیست به رنگ موج زگردابها گریزان باش

9 مگیر این همه چون گردباد دامن دشت بقدرآنکه سر از خودکشی‌گریبان باش

10 شرار کاغذم از دور می‌زند چشمک که یک نفس به‌خود آتش زن و چراغان باش

11 جنون متاع دکان خیال نتوان بود به‌هر چه از هوست واخرند ارزان باش

12 دربن زمانه ز علم و هنرکه می‌پرسد دو خرگواه‌ کمالت بس است انسان باش

13 خبر ز لذت پهلوی چرب خویشت نیست شبی چو شمع دربن قحطخانه مهمان باش

14 چو شانه‌ات همه‌گر صد زبان بود بیدل ز مو شکافی زلف سخن پشیمان باش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر