-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چرخ از آن روزی که سرگردانی خود دیده است راستی با دشمن و با دوست کین ورزیده است
2 پیش چشم اهل استغنا دو روزی بیش نیست دستگاهی را که نه افلاک بر خود چیده است
3 سربلندیها در آواز سبکباری بود نیست بیجا سرو اگر بر خویشتن بالیده است
4 تا به روز حشر در زندان اسیر بند باد گردنی کز طوق فرمان تو سر پیچیده است
5 گر چکد از پنجه مژگان ز حسرت دور نیست پیش رخسار تو دل چون موم آتش دیده است
6 خوار چون مینای خالی در نظرها میشود هرکه در بزم محبت یکنفس خندیده است
7 در رهش قصاب بر هر جانبی کردم نگاه بسملی دیدم که پا تا سر به خون غلتیده است