- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زان اشککه چون شمع زچشمتر من ریخت مجلس همهرنگین شد و گل در بر من ریخت
2 آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد تا چشم به پرواز گشودم پر من ریخت
3 افسون غنا خواب مرا تلخ برآورد این آب نمک بود که بر گوهر من ریخت
4 آن روز که یازید جنون دست حمایت مو چتر شد و سایهٔ گل بر سر من ریخت
5 عمریست سراغ دل گمگشته ندارم یارب بهکجا این ورق از دفتر من ریخت
6 چون شعله پس از مرگ به خود چشم گشودم برروی من آبیستکه خاکستر من ریخت
7 اشکم ز تنکمایگیام هیچ مپرسید تا جرعه فشانم به زمین ساغر من ریخت
8 فریادکه چون شمع به جایی نرسیدم یک لغزش مژگان به همه پیکر من ریخت
9 چون سایه ز بیمار ادب دست بداربد افتادگیی بود که بر بستر من ریخت
10 بیدل دیت آب رخ خود زکه خواهم این خون قناعت طمع کافر من ریخت