زان اشک‌که چون شمع زچشم‌تر از بیدل دهلوی غزل 408

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

زان اشک‌که چون شمع زچشم‌تر من ریخت

1 زان اشک‌که چون شمع زچشم‌تر من ریخت مجلس همه‌رنگین شد و گل در بر من ریخت

2 آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد تا چشم به پرواز گشودم پر من ریخت

3 افسون غنا خواب مرا تلخ برآورد این آب نمک بود که بر گوهر من ریخت

4 آن روز که یازید جنون دست حمایت مو چتر شد و سایهٔ ‌گل بر سر من ریخت

5 عمری‌ست سراغ دل گمگشته ندارم یارب به‌کجا این ورق از دفتر من ریخت

6 چون شعله پس از مرگ به خود چشم‌ گشودم برروی من آبی‌ست‌که خاکستر من ریخت

7 اشکم ز تنک‌مایگی‌ام هیچ مپرسید تا جرعه فشانم به زمین ساغر من ریخت

8 فریادکه چون شمع به جایی نرسیدم یک لغزش مژگان به همه پیکر من ریخت

9 چون سایه ز بیمار ادب دست بداربد افتادگیی بود که بر بستر من ریخت

10 بیدل دیت آب رخ خود زکه خواهم این خون قناعت طمع‌ کافر من ریخت

عکس نوشته
کامنت
comment