سلطان باهو

تارها زلفش چو دیدم مارها از سلطان باهو غزل 9

غزل 9 ام از 54 غزلیات

خانه / سلطان باهو / غزلیات سلطان باهو / غزل شماره 9

1 تارها زلفش چو دیدم مارها پارها گشته دلم چون پارها

2 کارهای جمله مشکل مانده است زارها باید دل خود زارها

3 صورت حسنش مبین ای بی خبر نور ها این نیست جمله نارها

4 یار با خوبان تو هرگز دل مده تا نباشی همچو ما غمخوارها

5 دین ز دست خود چو ما بگذاشتیم تا چه کار آید مرا زنارها

سلطان باهو

شعر شعر کهن غزل سلطان باهو

عکس نوشته

کامنت

شعر های دیگر از سلطان باهو

1 عمریست در طریق تو جان را که دم زدیم هیچت صفا ندیدیم حیران بتر شدیم

2 تا کی شود ز لعل تو کامی بر آوریم کز بهر کام خویش پریشان خود شدیم

1 آشکار ست، عشق، پنهان نیست همچو ما در جهان رسوا نیست

2 آه ازین سوز بی قراریها درد دارم و لیک درمان نیست

1 یقین دانم درین عالم که لا معبود الا ھُو ولا موجود فی الکونین لا مقصود الا ھُو

2 چو تیغ لا بدست آری بیا تنها چه غم داری مجو از غیر حق یاری که لا فتاح الا ھُو

شاعر شعر تارها زلفش چو دیدم مارها سلطان باهو می باشد.

این شعر در قرن 11 سروده شده است.

قالب شعر تارها زلفش چو دیدم مارها غزل است

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, غمگین قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, غمگین است.

شعربعدی

54 / 9

شعرقبلی

بنر