سلطان باهو

تارها زنار در گردن کنم از سلطان باهو غزل 40

غزل 40 ام از 54 غزلیات

خانه / سلطان باهو / غزلیات سلطان باهو / غزل شماره 40

1 تارها زنار در گردن کنم خویش را باید که من کافر کنم

2 راه مسلمانی ندانم راه چیست زان سبب زنار در گردن کنم

3 ننگ می آید مرا ز ایمان خویش بالیقین من خویش را کافر کنم

4 بسته ام زنار کافر گشته ام مومنان را هر زمان کافر کنم

5 یار کافر گشت ایمان خود فروخت وای این زنار در گردن کُنم

سلطان باهو

شعر شعر کهن غزل سلطان باهو

عکس نوشته

کامنت

شعر های دیگر از سلطان باهو

1 یقین دانم درین عالم که لا معبود الا ھُو ولا موجود فی الکونین لا مقصود الا ھُو

2 چو تیغ لا بدست آری بیا تنها چه غم داری مجو از غیر حق یاری که لا فتاح الا ھُو

1 آشکار ست، عشق، پنهان نیست همچو ما در جهان رسوا نیست

2 آه ازین سوز بی قراریها درد دارم و لیک درمان نیست

1 عمریست در طریق تو جان را که دم زدیم هیچت صفا ندیدیم حیران بتر شدیم

2 تا کی شود ز لعل تو کامی بر آوریم کز بهر کام خویش پریشان خود شدیم

شاعر شعر تارها زنار در گردن کنم سلطان باهو می باشد.

این شعر در قرن 11 سروده شده است.

قالب شعر تارها زنار در گردن کنم غزل است

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, می‌نوشی است.

شعربعدی

54 / 40

شعرقبلی

بنر