- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آب کز دیده روان شد ببرد بنیادم آتش عشق تو چون خاک دهد بر بادم
2 دیده خون ریز که چون مردم دریایی چشم بهر دردانه به دریای محیط افتادم
3 مردم از گریه ی من غرقه دریای غمند تا عنان نظر از دست مصالح دادم
4 بس که در دیده ی خود دجله روان می بینم در شک افتم که مگر در طرف بغدادم
5 چون کمر خوش به میان آی که بر دامن کوه کشته ی شکر شیرین تو چون فرهادم
6 خانه ی دیده ی من جای خیال رخ تست زآن در دیده به روی دگری نگشادم
7 هر سحر در طلب پرتو خورشید جلال پرده ی اطلس گردون بدرد فریادم
8 جستن حیدر وفا از هوس دیدن تو ترک سر کردم و پا در طلبت بنهادم