وارستگی ز حسن دگر می‌دهد از بیدل دهلوی غزل 2402

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

وارستگی ز حسن دگر می‌دهد نشان

1 وارستگی ز حسن دگر می‌دهد نشان عالم غبار دامن نازیست پر فشان

2 مردیم و همچنان خم و پیچ هوس بجاست از سوختن نرفت برون تاب ریسمان

3 بر ظلم چیده‌اند کجان دستگاه عمر دارد ز تیر آمد و رفت نفس‌ کمان

4 بیمغز جز شکست ز دولت نمی‌کشد ازسایهٔ هما چه برد بهره استخوان

5 دل محو غفلت و نفسی در میانه نیست من مرده‌ام به‌خواب و زخود رفته‌کاروان

6 ضعفم رسانده است به‌ جایی‌ که چون صدا آیینه هم نداد ز تمثال من نشان

7 هستی به غیرپردهٔ روی فنا نبود روشن شد این متاع به برچیدن دکان

8 عاشق کجا و آرزوی خانمان کجا پروانه درکمین فنا دارد آشیان

9 پرواز بندگی به خدایی نمی‌رسد ای خاک‌، خاک باش‌، بلند است آسمان

10 نومیدم آنقدر که اگر بسملم کنند رنگ شکسته می‌شود از خون من روان

11 آوارهٔ سراب شعوریم و چاره نیست ای بیخودی قدم زن و ما را به ما رسان

12 از درد عشق شکوهٔ اهل هوس بجاست بیدل ز شعله هیزم تر نیست بی‌فغان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر