1 عهد تمکین با دل دیوانه بستن کار ما خاطر خود را ز هر اندیشه خستن کار ما
2 هر نفس بست و گشادی هست در دست خیال کار دل افتادن اندر دام و جستن کار ما
3 گل اگر در پیرهن باشد جنون را نشتر است نیست خار حرف در خاطر شکستن کار ما
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب
2 هر نسیمی که وزد نامه فارغبالی است خار صحرای جنون باش و هوا را دریاب
1 بی رخت شکوه ز بخت سیهی نیست مرا لاف طاقت زده ام کم گنهی نیست مرا
2 دیده گر جلوه گه گلشن امید شود همچو نرگس سر و برگ نگهی نیست مرا
1 کرده ای جیقه جیقه ابرو را داده ای عرض جوهر مو را
2 سخت روتر زسنگ خاره نه ای روی دل دیده هم ترازو را؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به