می‌آشام غمت پیمانه و ساغر نمی‌دارد از کلیم غزل 284

کلیم

کلیم

کلیم

می‌آشام غمت پیمانه و ساغر نمی‌دارد

1 می‌آشام غمت پیمانه و ساغر نمی‌دارد به جز تبخاله بر لب ساغر دیگر نمی‌دارد

2 ندانم از خدا برگشته مژگانت چه می‌خواهد که سر از سجده محراب ابرو برنمی‌دارد

3 تو بی‌پروا درون دل، ولی از حال او غافل که آتش آگهی از سوزش مجمر نمی‌دارد

4 کنم از هر نگاهت مستی دیگر چه بزمست این کسی صد رنگ می ای شوخ در ساغر نمی‌دارد

5 چو نقش پا ندارد بستم بالین به کنج غم که از سر در گریبانی تن ما سر نمی‌دارد

6 متاع صبر و آرام از دلم جستی، عجب از تو نمی‌دانی که گلخن غیر خاکستر نمی‌دارد

7 سرت گردم مگردان اینچنین یکباره محرومم که دارد سایه‌ای سرو سهی گر بر نمی‌دارد

8 من بی‌کس هلاک گرمی داغ جنون گردم که تا شد پاسبانم چشم، از من بر نمی‌دارد

9 کلیم از شعر رنگین نیست بیت ساده می‌گوید عروس تنگدستان بیش ازین زیور نمی‌دارد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر