-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدرد عشق بیدرمان دوای درد من میکن بانواع بلاها نوبنو درمان من میکن
2 بخورشید جمالت ذره ذره دین من میسوز بمژگان سیاهت رخنه در ایمان من میکن
3 بدان محراب ابرو در نمازم قبله میگردان مرا حیران خوبش و خلق را حیران من میکن
4 دل ازمن بردی و جان نیز خواهی هرچه میخواهی من آن خود نیم آن توام بر جان من میکن
5 چو قربانت شوم دردم حیاهٔ تازهام بخشی از آن گوئی تو خود را دم بدم قربان من میکن
6 سری دارم مهیای نثار خاک پای تو قدم گر رنجه فرمائی قبول آن من میکن
7 بهجران امر میفرمائی و دل وصل میخواهد چو فرمودی دلم را نیز در فرمان من میکن
8 دلم چون شد اسیر درد بیدرمان بیدردی بدرد خود دوای درد بیدرمان من میکن
9 زبان در کش بکام ای فیض زین گفتار بیهوده بخاموشی علاج آتش سوزان من میکن
10 دل و جان و سینه سازم هدف خدنگ او من که مگر شهید گردم بر هم ز چنگ او من