- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نهان میسوخت چون شمع آتش دل رشتهٔ جان را زبان حالم آخر کرد روشن سوز پنهان را
2 ز رشک آن که دامن روی بر پای تو میمالد به دامن میرسانم متصل چاک گریبان را
3 نظر بر حال من از چشم بیمارت عجب نبود که اهل درد میدانند قدر دردمندان را
4 به خوناب جگر آغشتهام چون لاله سر تا پا اثر بینید داغ عشق آن گلبرگ خندان را
5 دلی شد بسته هر تار زلفت حسبة لله کره مفکن برو بر هم مزن جمعی پریشان را
6 ز خط بر مصحف حسنت فزون شد رغبت دلها که با اِعراب طفلان خوبتر خوانند قرآن را
7 فضولی صفحه جان را ز عکس دانهٔ خالش چنان پر کن که مطلق جا نماند داغ هجران را