مرد بی حاصل نیابد یار با از سنایی غزنوی غزل 12

سنایی غزنوی

آثار سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را

1 مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را

2 گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را

3 زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را غمزه چون بر هم زند قیمت فزاید نیل را

4 چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش چون شه و فرزین نباشد خاک بر سر فیل را

5 از دو چشمش تیز گردد ساحری ابلیس را وز لبانش کند گردد تیغ عزراییل را

6 گر چه زمزم را پدید آورد هم نامش به پای او به مویی هم روان کرد از دو چشمم نیل را

7 جان و دل کردم فدای خاکپایش بهر آنک از برای کعبه چاکر بود باید میل را

8 آب خورشید و مه اکنون برده شد کو بر فروخت در خم زلف از برای عاشقان قندیل را

9 ای سنایی گر هوای خوبرویان می‌کنی از نخستت ساخت باید دبه و زنبیل را

عکس نوشته
کامنت
comment