-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل بیمدعا رنگی ندارد تا کنم فاشش صدف در حیرت آیینه گم کردهست نقاشش
2 درین محفل نیاوردند از تاریکی دلها چراغی را که باشد امتیاز از چشم خفاشش
3 جهان رنگ با تغییر وضع خود جدل دارد به هر جا شیشه و سنگی است با وهم است پرخاشش
4 به تشویش دل مأیوس رنجی نیست مفلس را شکست کاسه در بزم کرم کردهست بیآشش
5 به این شرمی که میبیند کریم از جبههٔ سایل گهر هم سرنگون میافتد از دست گهرپاشش
6 به ملک بینیازی رو که گاه احتیاج آنجا چوناخن میکشد درهم به پشت دست قلاشش
7 خط لوح امل جز حک زدن چیزی نمیارزد همهگر ریش زاهد در خیال آید که بتراشش
8 شئون هر صفت مستوری عاشق نمیخواهد کفن هر چند پوشد ذوق عریانیست نباشش
9 بساط زندگی مفت حضور اما به دل جاکو نفس میگسترد در خانهٔ آیینه فراشش
10 ندارد کاوش دل صرفهٔ امن کسی بیدل در این ناسور توفانهای خون خفتهست مخراشش