1 درخت غم بجانم کرده ریشه بدرگاه خدا نالم همیشه
2 رفیقان قدر یکدیگر بدانید اجل سنگست و آدم مثل شیشه
1 خوشا آنانکه هر از بر ندانند نه حرفی وانویسند و نه خوانند
2 چو مجنون سر نهند اندر بیابان ازین گو گل روند آهو چرانند
1 از آن انگشت نمای روزگارم که دور افتاده از یار و دیارم
2 ندونم قصد جان کردن بناحق بجز بر سرزدن چاره ندارم
1 من آن رندم که گیرم از شهان باج بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج
2 فرو ناید سر مردان به نامرد اگر دارم کشند مانند حلاج
1 چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی که یکسر مهربانی دردسر بی
2 اگر مجنون دل شوریدهای داشت دل لیلی از آن شوریده تر بی
1 اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چون است و آن چون
2 یکی را میدهی صد ناز و نعمت یکی را نان جو آلوده در خون