خزان رسید و گلستان از بابافغانی شیرازی غزل 189

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

خزان رسید و گلستان به آن جمال نماند

1 خزان رسید و گلستان به آن جمال نماند سماع بلبل شوریده رفت و حال نماند

2 نشان لاله ی این باغ از که می پرسی برو کز آنچه تو دیدی بجز خیال نماند

3 بشکل و رنگ رخت از خزان کمالی یافت ولی چه سود که آخر بدان کمال نماند

4 چو آفتاب که مغرور حسن و طلعت شد؟ که چون خزان دم آخر در انفعال نماند

5 کجاست کشتی می تا برآورم طوفان که در مزاج جهان هیچ اعتدال نماند

6 چگونه از صدف تشنه در برون آید چو در سحاب کرم قطره یی زلال نماند

7 بیا که برد فغانی غبار غیر از دل کدورتی که بود موجب ملال نماند

عکس نوشته
کامنت
comment