- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خزان رسید و گلستان به آن جمال نماند سماع بلبل شوریده رفت و حال نماند
2 نشان لاله ی این باغ از که می پرسی برو کز آنچه تو دیدی بجز خیال نماند
3 بشکل و رنگ رخت از خزان کمالی یافت ولی چه سود که آخر بدان کمال نماند
4 چو آفتاب که مغرور حسن و طلعت شد؟ که چون خزان دم آخر در انفعال نماند
5 کجاست کشتی می تا برآورم طوفان که در مزاج جهان هیچ اعتدال نماند
6 چگونه از صدف تشنه در برون آید چو در سحاب کرم قطره یی زلال نماند
7 بیا که برد فغانی غبار غیر از دل کدورتی که بود موجب ملال نماند