1 دامی که در آن دام شکارم کردی در حلقهٔ او تو بیقرارم کردی
2 ای فتنهٔ روزگار در حسرت خویش انگشت نمای روزگارم کردی
1 بودم میان خلق یکی مرد پارسا قلّاش کرد نرگس جمّاش تو مرا
2 از غمزهٔ تو در دلم افتاد وسوسه با وسوسه جگونه توان بود بارسا
1 ای شده ملک و دین ز کلک تو راست کلک تو کار ملک و دین آراست
2 دل صافیت مَطلع قَدَرست کفِ کافیت مقتضای قضاست