- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زبان بهکام خموشی کشد بیانش و لرزد نگه ز دور به حیرت دهد نشانش ولرزد
2 نگه نظاره کند از حیا نهانش و لرزد زبان سخن کند از تنگی دهانش و لرزد
3 چه شوکت است ادبگاه حسن را که تبسم ببوسد از لب موجگهر دهانش و لرزد
4 قلم چگونه دهد عرض دستگاه توهم که فکر مو شود ازحیرت میانش و لرزد
5 دمیکه آرزوی دل به عرض شوق توکوشد گره چو شمع شود ناله بر زبانش و لرزد
6 خیال ما کند آهنگ سجدهٔ سر راهت برد تصور از آنسوی آسمانش و لرزد
7 نظربه طینت بیتاب عاشق اینهمه سهل است که همچو مو ج شود ناله برزبانش ولرزد
8 عجب مدار ز نیرنگ اختراع مروت که همچوآه زدل بگذرد سنانش ولرزد
9 بود ترحم عشقت به حال ناکسی من چو مشت خس که کند شعله امتحانش و لرزد
10 به محفل تو که اظهار مدعاست تحیر نفس در آینه پنهان کند فغانش و لرزد
11 به وصل وحشتم از دل نمیرود چه توان کرد که سست مشق رسد تیر بر نشانش و لرزد
12 به عافیت نیام ایمن ز آفتی که کشید چون آن غریق که آرند بر کرانش و لرزد
13 ز بسکه شرم سجودش گداخت پیکر بیدل چو عکس آب نهد سر بر آستانش و لرزد