-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گهی که بر گل روی تو چشم تر بگشایم هزار سیل ز خونابه جگر بگشایم
2 گهی که رخ بگشایی سزد که بهر تماشا بهر سر مژه من دیده دگر بگشایم
3 هزار درد گره بسته در دل و نتوانم کز آن یکی بر آن سرو سیمبر بگشایم
4 ز بیم خوی تو بستم ره نظر ز جمالت ببند راه جفا تازه نظر بگشایم
5 چو خانه تیره ز بختست ز آن چه سود که آن را بآه روزن و با موج اشک در بگشایم
6 بشمع وصل چو پروانه میل سوختنم هست اگر فراق گذارد که بال و پر بگشایم
7 فضولی از رخ خوبان سزد که چشم ببندم چه لازمست که بر خود در نظر بگشایم