تخت با تاج همی از ادیب الممالک فراهانی غزل 123

ادیب الممالک فراهانی

آثار ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

تخت با تاج همی گفت که ای افسر کی

1 تخت با تاج همی گفت که ای افسر کی گر شهنشاه کند عزم سپاهان از ری

2 آذر افروزد در دشت عراق از آزار فروردین گردد بستان سپاهان در ری

3 کوه در زلزله افتد ز سم اسب یلان دشت پر لشکر جنگی شود از کشور وحی

4 تاج گفت آری گر شاه کند عزم سفر کس نماند که مراو را نشتابد از پی

5 گر حبیبستی بی شاه چسان ماند و چون ور رقیبستی در ملک کجا ماند و کی

6 بسکه محبوب جهان است شهنشاه بزرگ حمد او خلق جهان را شده اندر رگ و پی

7 تخت گفت اینک شمع است شهنشه که سران همچو پروانه تن جان و دل افشانده بوی

8 گر کند عزم سپاهان ز سپاهانش زمین همچو گردون شود از مشتری و ماه و جدی

9 تاج گفت آمده آنروز که دست و دل شاه از هنرنامه شاهان جهان سازد طی

10 چیرگی یابد در خاتمه از خاتم جم یم و کان بخشد بی واهمه چون حاتم طی

11 تخت گفت این همه محبوبی و شیرینی و لطف که بدین شاه کرامت شده از داور حی

12 بهر آنست که تاریخ جهان تازه کند لاشه های کهنان را همه سازد لاشیی

13 تاج گفتا که رئیس الوزراء در بر شاه ایستاده است و شب روز کمر بسته چونی

14 راد مردی است که اسلاف گرامش همگی جان فشاندند به تخت جم و بر افسرکی

15 هر زمان فتنه در این ملک فرازد پر و بال از پی دفعش گوید که تعهدت علی

16 یا رب این شاه بماناد باقبال بلند جاودان دست بد حادثه کوتاه از وی

عکس نوشته
کامنت
comment