- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیفکن خیمه تا محمل برانند که همراهان این عالم روانند
2 زن و فرزند و خویش و یار و پیوند برادر خواندگان کاروانند
3 نباید بستن اندر صحبتی دل که بی ایشان بمانی یا بمانند
4 نه اول خاک بودهست آدمیزاد به آخر چون بیندیشی همانند
5 پس آن بهتر که اول وآخر خویش بیندیشند و قدر خود بدانند
6 زمین چندی بخورد از خلق و چندی هنوز از کبر سر بر آسمانند
7 یکی بر تربتی فریاد میخواند که اینان پادشاهان جهانند
8 بگفتم تختهای بر کن ز گوری ببین تا پادشه یا پاسبانند
9 بگفتا تخته بر کندن چه حاجت که میدانم که مشتی استخوانند
10 نصیحت داروی تلخ است و باید که با جلاب در حلقت چکانند
11 چنین سقمونیای شکرآلود ز داروخانهٔ سعدی ستانند