لوح‌هستی یک قلم از نقش قدرت از بیدل دهلوی غزل 620

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

لوح‌هستی یک قلم از نقش قدرت عاری است

1 لوح‌هستی یک قلم از نقش قدرت عاری است آمد ورفت نفس مشق خط بیکاری است

2 از ره غفلت‌، عدم را، هستی اندیشیده‌ایم شبهه تقریریم و استفهام ما انکار‌ی است

3 ذره‌ایم اما به جشم خود گران !فتاده‌ایم اندکی هم‌چون به عرض آمد همان بسیاری است

4 پسمل ناز،‌که‌ام یارب‌که از توفان شوق هر سر مویم چو مژگان مایهٔ خونباری است

5 دیده کو تا بنگرد کامروز سروناز من همچو عمر عاشقان‌سرگرم‌خوش‌رفتاری است

6 از خمار ناتوانیها چسان آید برون سایهٔ مژگان نگاهش را شب بیماری است

7 هرکه را حسرت‌، شهید تیغ بیدادش کند هر دو عالم عرض یک آغوش زخم کاری است

8 با همه وارستگی سودا تغافل‌پیشه نیست موی مجنون در تلافیهای بی‌دستاری است

9 عقدهٔ اشکی اگر باقیست دل خون می‌خورد تا بود یک غنچه این باغ از شکفتن عاری است

10 عالمی با فتنه می‌جوشد ز مرگ اغنیا خواب این ظالم‌سرشتان بدتر از بیداری است

11 گردن تسلیم مشتاقان ز مو باریکتر بر سر ما همچو آب‌، احکام تیغت جاری است

12 از من بیدل قناعت‌کن به فریاد حزین همچو تار ساز نقد ناتوانان زاری است

عکس نوشته
کامنت
comment