دلبران جمله غلام لب از اوحدی مراغه‌ای غزل 285

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند

1 دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند بندهٔ حلقهٔ زلفین و بنا گوش تواند

2 وانکه بردند به گردون ز کله داری سر هم کمر بستهٔ آن قد قباپوش تواند

3 بر سر ناله و فریاد جهانی زن و مرد سال و ماه از غم لعل لب خاموش تواند

4 باده نوشان لبت جمله خرابند امروز تا چه در ساغرشان بود؟ که بی‌هوش تواند

5 پردلانی، که ز سر پنجه سخن می‌گفتند همه بی‌توش و تن از هجر تن و توش تواند

6 بس درون سوخته کندر شب هجران چون دیگ بر سر آتش سودای جگر جوش تواند

7 اوحدی دوش به کف جان و دلی داشت، کنون هر دو در بند سر گیسوی بر دوش تواند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر