-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند بندهٔ حلقهٔ زلفین و بنا گوش تواند
2 وانکه بردند به گردون ز کله داری سر هم کمر بستهٔ آن قد قباپوش تواند
3 بر سر ناله و فریاد جهانی زن و مرد سال و ماه از غم لعل لب خاموش تواند
4 باده نوشان لبت جمله خرابند امروز تا چه در ساغرشان بود؟ که بیهوش تواند
5 پردلانی، که ز سر پنجه سخن میگفتند همه بیتوش و تن از هجر تن و توش تواند
6 بس درون سوخته کندر شب هجران چون دیگ بر سر آتش سودای جگر جوش تواند
7 اوحدی دوش به کف جان و دلی داشت، کنون هر دو در بند سر گیسوی بر دوش تواند