- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار دل بر بود و از من روی پنهان کرد و رفت ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت
2 تا به زنجیر کسی سر درنیارد بعد از این حلقهای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت
3 یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت خانه بر یعقوب گریان بیت احزان کرد و رفت
4 من بدان سان که بدم دیدند مردم حال من آمد آن سنگیندل و حالم بدین سان کرد و رفت
5 از فراغت بنده را صد همچو خسرو ملک بود او به شیرینیم چون فرهاد حیران کرد و رفت
6 یک به یک حق مرا برخود به هیچ آورد باز درد عشق خویش را بر من دوچندان کرد و رفت
7 بیتو گفتم چون کنم؟ گر عاشقی گفتا بمیر پیش از این دشوار بود، این کار آسان کرد و رفت
8 گفتم ای دل بیدلارامت کجا باشد قرار؟ در پی جانان برو، بیچاره فرمان کرد و رفت
9 دوش با بنده خیالت گفت بنشین، جمع باش گرچه یار از هجر خود حالت پریشان کرد و رفت
10 همچو تو دلداده را در دام عشق آورد و بست همچو تو آزاده را در بند هجران کرد و رفت
11 بعد از این یابی ز جانان راحت از یزدان فرج دل به یک بار از فرج نومید نتوان کرد و رفت
12 کز پی یعقوب محزون از بر یوسف بشیر چون زمان آمد ز مصر آهنگ کنعان کرد و رفت
13 سیف فرغانی بیامد چند روزی در جهان در سخن همچو لب او شکرافشان کرد و رفت