-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد
2 آمد به بزم و، دید من تیره روز را ننشست و رفت، تنگی جا را بهانه کرد
3 رفتم به مسجد از پی نظارهٔ رخش بر رو گرفت دست و، دعا را بهانه کرد
4 آغشته بود پنجهاش از خون عاشقان بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد
5 خوش میگذشت دوش صبوحی به کوی او بر جا نشست و، شستن پا را بهانه کرد