دلبر نرفت بر سر عهد و وفا هنوز از جلال عضد غزل 144

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

دلبر نرفت بر سر عهد و وفا هنوز

1 دلبر نرفت بر سر عهد و وفا هنوز در سینه کینه دارد و در سر جفا هنوز

2 بس فتنه ها که خاست ز چشمان شوخ او وان شوخ چشم می ننشیند ز پا هنوز

3 گر درد من ازو و دوایم ز دیگری ست یک درد ازین مرا بِهْ از آن صد دوا هنوز

4 زان روشن است دیده بختم که می کند از خاک آستانه او توتیا هنوز

5 یک دم نسیم با دم او همدمی گزید زان دم معطّر است نسیم صبا هنوز

6 یک قطره خوی ز عارض او بر زمین چکید جان می دمد ز خاک به جای گیا هنوز

7 بر در همی زنم سر و می آیدم به گوش کز آستان ما بنرفت این گدا هنوز

8 روزی تن جلال چو گردد اسیر خاک جانش به درد عشق بود مبتلا هنوز

عکس نوشته
کامنت
comment