-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلبر نرفت بر سر عهد و وفا هنوز در سینه کینه دارد و در سر جفا هنوز
2 بس فتنه ها که خاست ز چشمان شوخ او وان شوخ چشم می ننشیند ز پا هنوز
3 گر درد من ازو و دوایم ز دیگری ست یک درد ازین مرا بِهْ از آن صد دوا هنوز
4 زان روشن است دیده بختم که می کند از خاک آستانه او توتیا هنوز
5 یک دم نسیم با دم او همدمی گزید زان دم معطّر است نسیم صبا هنوز
6 یک قطره خوی ز عارض او بر زمین چکید جان می دمد ز خاک به جای گیا هنوز
7 بر در همی زنم سر و می آیدم به گوش کز آستان ما بنرفت این گدا هنوز
8 روزی تن جلال چو گردد اسیر خاک جانش به درد عشق بود مبتلا هنوز