1 آفتابی که بنده سرگردان نام او را چو ذرّه در طلب است
2 زلف بر رخ نهاد و من گفتم سر خورشید در کنار شب است
1 ای ز دوری رخت جامه صبرم شده چاک شخص عقلم شده در چنگ هوای تو هلاک
2 در دو عالم اگرم هیچ نباشد سهل است چون تو هستی اگرم هیچ دگر نیست چه باک
1 عاشق آن باشد که بر خود سخت و سست آسان نهد رنج را راحت شمارد درد را درمان نهد
2 کام آن بیند که تن در درد ناکامی دهد وصل آن یابد که دل بر محنت هجران نهد
1 عاشق سوخته دل زنده به جانی دگر است از جهانش چه خبر، کاو به جهانی دگر است
2 بس که از خون دلم لاله خونین بشکفت هر کجا می نگرم لاله ستانی دگر است