خورشید بسی خاک‌نشین شد از فضولی بغدادی غزل 71

فضولی بغدادی

آثار فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

خورشید بسی خاک‌نشین شد به هوایت

1 خورشید بسی خاک‌نشین شد به هوایت روزی نتوانست که بوسد کف پایت

2 فریاد که جانم به لب آمد ز تحیر حرفی نشنیدم ز لب روح‌فزایت

3 خون ریخته بهر ثواب از همه جز ما ما را گنه اینست که مردیم برایت

4 زان غافلی ای ماه که هر شب به تردد چون هاله رهی می‌فکنم گرد سرایت

5 تا تیر تو بر من در صد ذوق گشادست هر زخم دهانیست مرا بهر دعایت

6 تا نقش تو بر لوح دل و دیده کشیدیم قطعا نکشیدیم سر از تیغ جفایت

7 کس نیست که اندیشه زلف تو ندارد تنها نه فضولیست گرفتار بلایت

عکس نوشته
کامنت
comment