- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خورشید بسی خاکنشین شد به هوایت روزی نتوانست که بوسد کف پایت
2 فریاد که جانم به لب آمد ز تحیر حرفی نشنیدم ز لب روحفزایت
3 خون ریخته بهر ثواب از همه جز ما ما را گنه اینست که مردیم برایت
4 زان غافلی ای ماه که هر شب به تردد چون هاله رهی میفکنم گرد سرایت
5 تا تیر تو بر من در صد ذوق گشادست هر زخم دهانیست مرا بهر دعایت
6 تا نقش تو بر لوح دل و دیده کشیدیم قطعا نکشیدیم سر از تیغ جفایت
7 کس نیست که اندیشه زلف تو ندارد تنها نه فضولیست گرفتار بلایت