1 خورشید رخا من به کمند تو درم بارت بکشم به جان و جورت ببرم
2 گر سیم و زرم خواهی و گر جان و سرم خود را بفروشم و مرادت بخرم
1 من ایستادهام اینک به خدمتت مشغول مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول
2 نه دست با تو درآویختن نه پای گریز نه احتمال فراق و نه اختیار وصول
1 من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم
2 هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم
1 آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
2 عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر میشود
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم