1 سلطان باید که خیر درویش خواهد، نه مراد خاطر خویش
2 تا او به مراد خود شتابد درویش مراد خود بیابد
1 یار با ما بیوفایی میکند بیگناه از من جدایی میکند
2 شمع جانم را بکشت آن بیوفا جای دیگر روشنایی میکند
1 در عهد تو ای نگار دلبند بس عهد که بشکنند و سوگند
2 بر جان ضعیف آرزومند زین بیش جفا و جور مپسند
1 گلبنان پیرایه بر خود کردهاند بلبلان را در سماع آوردهاند
2 ساقیان لاابالی در طواف هوش میخواران مجلس بردهاند
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم