-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی جهان شده روشن بآفتاب جمالت کسی بچشم سرو سر ندیده روی مثالت
2 بقول راست چو مطرب سحرگهان ببسیطی بگوید از غزل من نشید وصف جمالت
3 چو دست مرتعش آن دم زمین بلرزه درآید ز پای وجد که کوبند مردم از سر حالت
4 تو نقل مجلس مستان عشق خویشی ازیرا چو پسته یی بدهان (و) چو شکری بمقالت
5 جریح تیغ غمت را حیات درد دل آمد که عشق راحت جانش بمرگ کرد حوالت
6 چو عشق ملک بگیرد سپاه طبع بمیرد که عادلان ننشانند دزد را بایالت
7 درت مقید دیوار هر دو کون نباشد ز هفت پرده برونست آستان جلالت
8 بعقل کس نتوانست ره بسوی تو بردن سها نکرد کسی را بآفتاب دلالت
9 تو شاه ملک جمالی و دل پیاده راهت که جان بعشق رخ تو بداد و برد خجالت
10 مکن بآتش هجران دگر عذاب کسی را که همچو آیت رحمت بسی گرفت بفالت
11 اگر چه انده عشقت بجان خریدم لیکن زیان نکرد و مصونست بیع ما ز اقالت
12 حیات رخت اقامت بر اسب رحلت بستی اگر عنان نگرفتی مرا امیذ وصالت
13 چو نیست ذکر تو عادت چو نیست کار تو پیشه حدیث جمله فسونست و شغل جمله بطالت