1 قصهٔ دیوانگان دارد سراسر نامهام میتراود شور زنجیر از صریر خامهام
2 دیگ زهدی در ادبگاه خموشی پختهام زبر سرپوش حباب از گنبد عمامهام
3 در فراقت خواستم درد دلی انشا کنم جوش زد خون پردههای دیده اشک از نامهام
4 مشق راحت نیست مژگانی که میآرم بهم بیرخت خط میکشد بر لوح هستی خامهام
5 طاقت شور دماغ من ندارد کاینات میزند آتش به عالم گرمی هنگامهام
6 برنمیدارد دماغ وحدتم رنگ دویی غنچه سان کردهاست بوی خود معطر شامهام
7 معنیام اجزای بیرنگیست بیدل چون حباب اینقدرها شوخی اظهار دارد خامهام
دیدگاهها **