قصه اندوه دل بسیار شد خاموش از فیض کاشانی غزل 808

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

قصه اندوه دل بسیار شد خاموش شو

1 قصه اندوه دل بسیار شد خاموش شو هر که بشنید این انین بیمار شد خاموش شو

2 حرف درد عاشقان داروی بیهوشی بود ز استماع آن دلم از کار شد خاموش شو

3 یاد ایامی که فخر نیکمردان بود عشق چون حدیث عشقبازی عار شد خاموش شو

4 گوهر اسرار شاید کی بدست سفله داد بس سر از گفت زبان بر دار شد خاموش شو

5 ذکر این افسانه ممکن بود تا در خواب بود فتنه اکنون زین صدا بیدار شد خاموش شو

6 تاکنون در پرده بود این راز و درها بسته بود زاهد از بوی سخن هشیار شد خاموش شو

7 گفتن اسرار با یاران بخلوت می‌توان مجلس ما مجمع اغیار شد خاموش شو

8 چون ز ظاهر میزنم دم آفت دم خفته است گفتگو چون کاشف اسرار شد خاموش شو

9 هیچ دانستی چه آمد رفته رفته بر زبان آنچه اخفا خواستیش اظهار شد خاموش شو

10 نو بنو باید سخن در بیت بیت و حرف حرف یکسخن در یکغزل تکرار شد خاموش شو

11 امر فرمائی بخاموشی و خودگوئی سخن شرح کتمان سخن طومار شد خاموش شو

12 خواست تا رمزی بگوید شد عنان از دست فیض گفتمش ناگفتنی بسیار شد خاموش شو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر