بهار دلکش رسید و دل به از عارف قزوینی تصنیف 35

عارف قزوینی

آثار عارف قزوینی

عارف قزوینی

بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد

1 بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد از اینکه دلبر دمی به فکر ما نباشد

2 در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن که جنگ و کین با من حزین روا نباشد

3 صبحدم بلبل، بر درخت گل، به خنده می‌گفت: مه جبینان را، نازنینان را، وفا نباشد

4 اگر تو با این دل حزین عهد بستی حبیب من با رقیب من، چرا نشستی؟

5 چرا عزیزم دل مرا از کینه خستی؟ بیا برم شبی از وفا ای مه الستی

6 به باغ رفتم دمی به گل نظاره کردم چو غنچه پیراهن از غم تو پاره کردم

7 روا نباشد اگر ز من کناره جوئی که من ز بهر تو از جهان کناره کردم

8 ای پری پیکر، سرو سیمین بر، لعبت بهاری مهوشی جانا، دلکشی اما، وفا نداری

9 به باغ رفتم چو عارضت گلی ندیدم ز گلشنت از مراد دل گلی نچیدم

10 به خاک کوی تو لاجرم وطن گزیدم ببین در وطن از رفیقانت

11 ز جشن جمشید جم دلی نمانده خرم از آن که اهرمن را مکان بود به کشور جم

12 به پادشاه عجم بده ز باده جامی مگر که پادشه عجم ز دل برد غم

13 خسرو ایران، باد جاویدان، به تخت شاهی دشمنش بی جان، ملکش آبادان، چنانکه خواهی

14 ز جنگ بین الملل مرا خبر نباشد ز بارش تیر آهنین حذر نباشد

15 مرا به غیر از غمت غم دگر نباشد تو شاه منی، با ولای تو، با صفای تو

عکس نوشته
کامنت
comment