فضای وادی امکان پر از غبار از بیدل دهلوی غزل 436

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

فضای وادی امکان پر از غبار فناست

1 فضای وادی امکان پر از غبار فناست چه آسمان‌چه‌زمین‌مغز این‌دو پوست‌هواست

2 ز راستی مدد حال گوشه‌گیریهاست کمان کشیدن قد خمبده کار عصاست

3 به فیض می‌کشی ز دم شکوه آزادیم سیاه مستی ما سرمهٔ خموشی ماست

4 نمی‌رسد کف عشاق جز به نالهٔ دل که دست باده‌ کشان تا به گردن میناست

5 ز خاک ما نتوان برد ذوق خرسندی جو صبح اگر همه بر باد رفته دست دعاست

6 مقیم‌کوی امید از فنا چه غم دارد غبار رهگذر انتظار، آب بقاست

7 ز سیر عالم دل غافلیم ورنه حباب سری اگر به گریبان فرو برد دریاست

8 به غیر خودسری از وضع دهر نتوان یافت عبار نیز درین دشت پیش خود برپاست

9 به هر طرف که نهی گوش‌ ، یأس می‌جوشد جهان حادثه، ساز دل ‌شکستهٔ ماست

10 حباب‌وار دربن بحر غیر خلوت دل به‌ گوشه‌ای ‌که توان یک نفس ‌کشید،‌ کجاست

11 زبان حسرت مخمور من‌که ذرتابد ز بس شکسته دلم ساغرم شکسته صداست

12 ز درد بی‌اثری فال اشک زد آهم شراب ساغر شبنم‌گداز سعی هواست

13 جفاکشان همه دم صرف‌کار یکدگرئد ز پا فتادن اشک از برای ناله عصاست

14 همین نه ریشه قفس دارد از سلامت تخم ز دست عافیت دل نفس هم ابله پاست

15 به نارسایی خود بی‌نیازیی داریم شکسته ‌بالی یاس آشیان استغناست

16 غبار عجز بودکسوت ظفر بیدل شکستگی‌، ز رهی همچو موج در بر ماست

عکس نوشته
کامنت
comment