جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)
جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جان از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2990

غزل 2990 ام از 6329 غزلیات

جان خاک آن مهی که خداش است مشتری

1 جان خاک آن مهی که خداش است مشتری آن کس ملک ندید و نه انسان و نی پری

2 چون از خودی برون شد او آدمی نماند او راست چشم روشن و گوش پیمبری

3 تا آدمی است آدمی و تا ملک ملک بسته‌ست چشم هر دو از آن جان و دلبری

4 عالم به حکم او است مر او را چه فخر از این چون آن او است خالق عالم به یک سوی

5 بحری که کمترین شبه را گوهری کند حاشا از او که لاف برآرد ز گوهری

6 آن ذره است لایق رقص چنان شعاع کو گشت از هزار چو خورشید و مه بری

7 آن ذره‌ای که گر قدمش بوسد آفتاب خود ننگرد به تابش او جز که سرسری

8 بنما مها به کوری خورشید تابشی تا زین سپس زنخ نزند از منوری

9 درتاب شاه و مفخر تبریز شمس دین تا هر دو کون پر شود از نور داوری

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر جان خاک آن مهی که خداش است مشتری

شاعر شعر جان خاک آن مهی که خداش است مشتری چه کسی است ؟

شاعر شعر جان خاک آن مهی که خداش است مشتری جلال الدین محمد مولوی(مولانا) می باشد.

شعر جان خاک آن مهی که خداش است مشتری در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 7 سروده شده است.

قالب شعر جان خاک آن مهی که خداش است مشتری چیست ؟

قالب شعر جان خاک آن مهی که خداش است مشتری غزل است

مضمون اصلی شعر جان خاک آن مهی که خداش است مشتری چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.
بنر