جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)
جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جان از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 454

غزل 454 ام از 6329 غزلیات

جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت

1 جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت وان سو که تیر رفت حقیقت کمان نرفت

2 جان چست شد که تا بپرد وین تن گران هم در زمین فروشد و بر آسمان نرفت

3 جان میزبان تن شد در خانه گلین تن خانه دوست بود که با میزبان نرفت

4 در وحشتی بماند که تن را گمان نبود جان رفت جانبی که بدان جا گمان نرفت

5 پایان فراق بین که جهان آمد این جهان اندر جهان کی دید کسی کز جهان نرفت

6 مرگت گلو بگیرد تو خیره سر شوی گویی رسول نامد وین را بیان نرفت

7 در هر دهان که آب از آزادیم گشاد در گور هیچ مور ورا در دهان نرفت

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت

شاعر شعر جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت چه کسی است ؟

شاعر شعر جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت جلال الدین محمد مولوی(مولانا) می باشد.

شعر جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 7 سروده شده است.

قالب شعر جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت چیست ؟

قالب شعر جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت غزل است

مضمون اصلی شعر جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.
بنر