- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا ترا گر خبر شدی نبدی غمی مرا
2 دمم میدهی که: من بیابم دمی دگر گره بر دمم زدی، رها کن دمی مرا
3 به نام تو زیستم همه عمر و خود ز تو نه بر دست نامهای، نه بر لب نمیمرا
4 مکن بیش ازین ستم، به نیکی گرای هم چو زخمم به دل رسید، بنه مرهمی مرا
5 مرا در فراق خود به پرسش عزیز کن که هرگز نیوفتاد چنین ماتمی مرا
6 نخواهم به عالمی غمت را فروختن کز آنجا میسرست چنین عالمی مرا
7 غم روز هجر تو بگویم یکان یکان اگر در کف او فتد شبی محرمی مرا
8 کم و بیش اوحدی چو اندر سر توشد تو نیز پرسشی بکن به بیش و کمی مرا