1 خاک بر سر پاش خاقانی و در خون خسب از آنک زیر خاک است آنکه از خاکت به مردم کرده بود
2 دعوی نسبت ز عم کن نز پدر زیرا تو را عم پدید آورده بود ارنه پدر گم کرده بود
1 در عشق تو عافیت حرام است آن را که نه عشق پخت خام است
2 کس را ز تو هیچ حاصلی نیست جز نیستیی که بر دوام است
1 زآتش اندیشه جانم سوخته است وز تف یارب دهانم سوخته است
2 از فلک در سینهٔ من آتشی است کز سر دل تا میانم سوخته است
1 من ندانستم که عشق این رنگ داشت وز جهان با جان من آهنگ داشت
2 دستهٔ گل بود کز دورم نمود چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت