-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست
2 گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست گفت آری من قصابم گردران با گردنست
3 دی تماشا رفته بودم جانب صحرای دل آن نگنجد در نظر چه جای پیدا کردنست
4 چشم مست یار گویان هر زمان با چشم من در دو عالم مینگنجد آنچ در چشم منست
5 رو فزون شو از دو عالم تا بریزم بر سرت آنچ دل را جان جان و دیدگان را دیدنست
6 ذره ذره عاشقانه پهلوی معشوق خویش میزند پهلو که وقت عقد و کابین کردنست
7 اندر آن پیوند کردن آب و آتش یک شدهست غنچه آن جا سنبلست و سرو آن جا سوسنست
8 زیر پاشان گنجها و سوی بالا باغها بشنو از بالا نه وقت زیر و بالا گفتنست
9 من اگر پیدا نگویم بیصفت پیداست آن ذوق آن اندر سرست و طوق آن در گردنست
10 شمس تبریزی تو خورشیدی چه گویم مدح تو صد زبان دارم چو تیغ اما به وصفت الکنست