سودای عشق خوبان از از اوحدی مراغه‌ای غزل 459

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

سودای عشق خوبان از سربدر کن، ای دل

1 سودای عشق خوبان از سربدر کن، ای دل در کوی نیک نامی لختی گذر کن، ای دل

2 دنیی و دین و دانش در کار عشق کردی زین کار غصه بینی، کار دگر کن، ای دل

3 زود این درست قلبت رسوا کند به عالم چست این درست بشکن وین قلب زر کن، ای دل

4 مستی ز سر فرونه و ز پای کبر بنشین پس دست وصل با او خوش در کمر کن، ای دل

5 در باز جان شیرین، تر کن ز خون دو دیده یعنی که: عشق بازی شیرین و تر کن، ای دل

6 این جا به دیدهٔ جان بینی جمال او را گر مرد این حدیثی، آندیده بر کن، ای دل

7 از خلق بی‌نظیری، گفتی: بیار، گیرم گر بی‌نظیر خواهی، به زین نظر کن، ای دل

8 بار طلب چو بستی، بنشین که خسته گشتم گر پای خسته گردد رفتن بسر کن، ای دل

9 در خلوت وصالش روزی که بار یابی بیچاره اوحدی را آنجا خبر کن، ای دل

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر