-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دود آهم رنگ از خورشید عالمتاب برد دست مژگان ترم سرپنجه پنجاب برد
2 خواستم هر جا که زنجیر علایق بگسلم سستی بختم گرو از رشته بیتاب برد
3 دربدر نتوان بدنبال خریداران خرید خوب شد کاسباب ما را یک قلم سیلاب برد
4 دیده ام سرمایه ای اندوخت از سودای دل هرقدر کاورد حیرت در عوض خوناب برد
5 دیده خود را باخت تا دلخواه کار اشک ساخت آخر از شادابی گوهر صدف را آب برد
6 راه عشق آسایشی دارد که جان می پرورد بر سر هر خار پای رهروان را خواب برد
7 راه خرج ارباب دنیا بسکه بر خود بسته اند باده نتواند غبار از خاطر احباب برد
8 عدل و داد عشق را نازم که در اقلیم او ابر تاوان می دهد گر خانه را سیلاب برد
9 صحبت دوشین ما را دیده بر هم زد کلیم آری آری ابر دایم رونق مهتاب برد