1 بوی آن موی معبر باز برد از هوش مارا یار مستی میکشند این میکشان بردوش مارا
1 نسیم صبحگاهی چون شمیم زلف یارآرد دل مجروح مارا مرهم ازمُشک تَتار آرد
2 نشیند بر کنار جوی دایم مردم چشمم به امیدی که روزی سرو قدی در کنار آرد
1 نگار من تو چون در قصد آزار دل زاری ز دست خود بیازارش ز اغیارش چو آزاری
2 نباشد در جهان یکسر غمی گویا ازین بدتر بیازاری شناسا را بُتا از دست اغیاری
1 امشب خروس از نیمه شب بگرفته راه بام را باید سحر خون ریختن این مرغ بی هنگام را
2 ساقی خرابم کن ز مِی تا رو به آبادی نهم کاین است پایان طلب، رندان درد آشام را
1 خم می افلاک و جامش آفتاب و ارض عالم میکده عشق را مِی میشمار و عاشقان را میزده
2 آینۀ عالم چو خالی از بت موزون ماست مؤمنم میخوان اگر خوانم جهان را بتکده
1 برآن سرم که چو گُل برکشد زچهره نقاب قلندرانه کنم خرقه رهن بادۀ ناب
2 بیار کشتی مِی ساقیا که در یَم عشق تو ناخدایی و من اوفتاده در گرداب