1 احوال بنده باز نظامی گرفت نو اسباب عیش بنده قوامی گرفت نو
2 بی صیت و نام بود وز عدل خدایگان صیتی گرفت تازه و نامی گرفت نو
3 بخت نفور گشته باقبال سنجری نزدیک بنده و سامی گرفت نو
4 اینک ز بهر کشتن اعدای دولتت نده بدست قهر حسامی گرفت نو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شاهی، که قدر او ز ثریا نشان دهد درگاه او ز گنبد جافی امان دهد
2 خوارزم شاه عالم و عادل، که خاک را سم سمند او شرف آسمان دهد
1 رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند
2 از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند
1 شاها ، ز زخم تیغ تو گردون حذر کند در زیر رایت تو ظفر مستقر کند
2 دستت همان دهد که زمین و زمان دهد تیغت همان کند که قضا و قدر کند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به