-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد امشبم حسرت او دیده چو دریایی کرد
2 ز چنان غمزه، که او دارد و ابرو عجبست که التفاتی به چو من بی سر و بیپایی کرد
3 محتشم را نرسد سرزنش درویشی کو به عمری هوسی پخت و تمنایی کرد
4 صبر فرمود مرا در ستم خویش و دلم صبر پندار که امروزی و فردایی کرد
5 نیک خواهان به طبیبی که نشانم دادند درد دل را نتوان گفت مداوایی کرد
6 طمع از بوس و کنارش ببریدیم که آن نیست خوانی که توان غارت و یغمایی کرد
7 گر چه بر ما ستم او به هلاک انجامید هیچ زشتش نتوان گفت، که زیبایی کرد
8 عشق ورزند بتان، لیک چو من بیزوری پنجه سهلست که با دست توانایی کرد
9 دل که جاییش به درد آمده باشد داند کاوحدی این همه فریاد هم از جایی کرد