دوش از عربده یک مرتبه باز از وحشی بافقی غزل 149

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود

1 دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود چشم پر عربده‌اش بر سر ناز آمده بود

2 چشمش از ظاهر حالم خبری می‌پرسید غمزه‌اش نیز به جاسوسی راز آمده بود

3 بود هنگامهٔ من گرم چنان ز آتش شوق که نگاهش به تماشای نیاز آمده بود

4 غیر داند که نگاهش چه بلا گرمی داشت زانکه در بوتهٔ غیرت به گداز آمده بود

5 چه اداها که ندیدم چه نظرها که نکرد بنده‌اش من که عجب بنده نواز آمده بود

6 آرزو بود که هر لحظه به سویت می‌تاخت داشت می‌دانی و خوش در تک و تاز آمده بود

7 وحشی از بزم که این مایهٔ خوشحالی یافت که سوی کلبهٔ ما با می و ساز آمده بود

عکس نوشته
کامنت
comment