- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود چشم پر عربدهاش بر سر ناز آمده بود
2 چشمش از ظاهر حالم خبری میپرسید غمزهاش نیز به جاسوسی راز آمده بود
3 بود هنگامهٔ من گرم چنان ز آتش شوق که نگاهش به تماشای نیاز آمده بود
4 غیر داند که نگاهش چه بلا گرمی داشت زانکه در بوتهٔ غیرت به گداز آمده بود
5 چه اداها که ندیدم چه نظرها که نکرد بندهاش من که عجب بنده نواز آمده بود
6 آرزو بود که هر لحظه به سویت میتاخت داشت میدانی و خوش در تک و تاز آمده بود
7 وحشی از بزم که این مایهٔ خوشحالی یافت که سوی کلبهٔ ما با می و ساز آمده بود