1 دوش آمده بود از سر لطفی یارم شب را گفتم فاش مکن اسرارم
2 شب گفت پس و پیش نگه کن آخر خورشید تو داری ز کجا صبح آرم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 رو مذهب عاشق را برعکس روشها دان کز یار دروغیها از صدق به و احسان
2 حال است محال او مزد است وبال او عدل است همه ظلمش داد است از او بهتان
1 نی سیم و نه زر نه مال خواهیم از لطف تو پر و بال خواهیم
2 نی حاکمی و نه حکم خواهیم بر حکم تو احتمال خواهیم
1 به جان تو که از این دلشده کرانه مکن بساز با من مسکین و عزم خانه مکن
2 بهانهها بمیندیش و عذر را بگذار مرا مگیر ز بالا و خشک شانه مکن
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **