-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش چون چشم او کمان برداشت دلم از درد او فغان برداشت
2 حیرت او زبان من در بست غیرتش بندم از زبان برداشت
3 بنشینم به ذکر او تا صبح صبح چون ظلمت از جهان برداشت
4 مطرب آن نغمهٔ سبک برزد ساقی آن ساغر گران برداشت
5 می و مطرب چو در میان آمد بت من پرده از میان برداشت
6 چون بدید این تن روان رفته بنشست و قلم روان برداشت
7 از تنم رسم آن کمر برزد وز دلم نسخهٔ دهان برداشت
8 جان و جانان چو هر دو دوست شدند تن آشفته دل ز جان برداشت
9 بر گرفت از لبش به زور و بزر همه کامی که میتوان برداشت
10 اوحدی را چو زور و زر کم بود دست زاری بر آسمان برداشت