دوش چون چشم او کمان از اوحدی مراغه‌ای غزل 137

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

دوش چون چشم او کمان برداشت

1 دوش چون چشم او کمان برداشت دلم از درد او فغان برداشت

2 حیرت او زبان من در بست غیرتش بندم از زبان برداشت

3 بنشینم به ذکر او تا صبح صبح چون ظلمت از جهان برداشت

4 مطرب آن نغمهٔ سبک برزد ساقی آن ساغر گران برداشت

5 می و مطرب چو در میان آمد بت من پرده از میان برداشت

6 چون بدید این تن روان رفته بنشست و قلم روان برداشت

7 از تنم رسم آن کمر برزد وز دلم نسخهٔ دهان برداشت

8 جان و جانان چو هر دو دوست شدند تن آشفته دل ز جان برداشت

9 بر گرفت از لبش به زور و بزر همه کامی که می‌توان برداشت

10 اوحدی را چو زور و زر کم بود دست زاری بر آسمان برداشت

عکس نوشته
کامنت
comment