1 دست دل کوته و دامان وصال تو بلند کی در این راه به جایی رسد اندیشه ما
1 نخلی است روزگار و مرا تیشه شیشه است خارا است دهر و در دلم اندیشه شیشه است
2 ناخن به دل شکستم و غم ره به در نیافت سنگ است بیستون و مرا تیشه شیشه است
1 در حدیث لعلش آتش از زبانم میچکد چون برم نام لبش شهد از لبانم میچکد
2 اینقدر من آرزو دارم که گر بفشاریم اشک حسرت همچو مغز از استخوانم میچکد
1 هر داغ دل ز پرتو حسنت ستارهای است هر ذرهای ز مهر رخت ماهپارهای است
2 تا آب داده تیغ تو گلزار دهر را هر گل در این چمن جگر پارهپارهای است