زان گه که بر آن صورت خوبم از سعدی شیرازی غزل 155

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

1 زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد

2 گفتیم که عقل از همه کاری به درآید بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

3 شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد

4 در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد

5 با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد

6 هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد

7 صاحب نظران این نفس گرم چو آتش دانند که در خرمن من بیشتر افتاد

8 نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد

9 سعدی نه حریف غم او بود ولیکن با رستم دستان بزند هر که درافتاد

عکس نوشته
کامنت
comment