شرم رخت به دیده نقاب سمن گرفت از اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شرم رخت به دیده نقاب سمن گرفت

1 شرم رخت به دیده نقاب سمن گرفت شوق لبت ز غنچه گلاب سخن گرفت

2 بر ناتوانیم نگر و حال دل مپرس بیچاره چون فتاد ز پا دست من گرفت

3 یاد تو شمع بزم تماشاییان مباد آهم ره خیال به صد انجمن گرفت

4 بی او رواج تنگدلی اینقدر بس است اشکم فضای خنده گل از چمن گرفت

5 خواب عدم خیال و فریب اجل محال نتوان به حیله نقد وفا را ز من گرفت

6 در جوش آب و آتش عشق است هر چه هست از قطره می توان سبق سوختن گرفت

7 مستی که کرد صید تذرو خیال او اندیشه را به سیر گل و یاسمن گرفت

8 آوارگی است منزل آسودگی اسیر غربت کشید هر که سراغ وطن گرفت

عکس نوشته