1 شرم رخت به دیده نقاب سمن گرفت شوق لبت ز غنچه گلاب سخن گرفت
2 بر ناتوانیم نگر و حال دل مپرس بیچاره چون فتاد ز پا دست من گرفت
3 یاد تو شمع بزم تماشاییان مباد آهم ره خیال به صد انجمن گرفت
4 بی او رواج تنگدلی اینقدر بس است اشکم فضای خنده گل از چمن گرفت
5 خواب عدم خیال و فریب اجل محال نتوان به حیله نقد وفا را ز من گرفت
6 در جوش آب و آتش عشق است هر چه هست از قطره می توان سبق سوختن گرفت
7 مستی که کرد صید تذرو خیال او اندیشه را به سیر گل و یاسمن گرفت
8 آوارگی است منزل آسودگی اسیر غربت کشید هر که سراغ وطن گرفت